شبی که زله اومد من توی خونه تنها بودم.کهرداد تا غروبش خونه بود از دفتر کار بهش زنگ زدن ومجبور شد یه سری پرونده و مدارک و سی دی رو برداره و بره شرکت.بعد بهم زنگ زد و گفت ششب دیر میاد خونه تنخها شام بخورم. منم شام کمس سوپ جو داغ و پوره سیب زمینی خوردم و برگشتم توی اتاقم سر درسم.کمی گذشت و همش توی فکر بودم برم مسواک بزنم و بخوابم تا صبح با انرژی بیشتری بیدار بشم که یکهو زله اومد.دلگیر غمگین ترسناک خوف آور و بی صدا. پست بیست و نه دعوای خواهر برادری:
پست بیست و هشت:فصل بهار نود و نه:
پست بیست و هفت آخرین روز سال سیاه نود و هشت...
توی ,خونه ,زله ,زنگ ,شام ,سی ,زله اومد ,فکر بودم ,بودم برم ,توی فکر ,همش توی
درباره این سایت