وقتی استرس و ترس و نگرانی و حال خیلی بدی داشتم تصمیم گرفتم هر زوری شده حالمو خوب کنم.چه طوری الان میگم! همه چیز از یک خواب بسیاربد و پریشون شروع شد در یک شب که هوا خیلی گرم بود و من با فکر درس و اضطراب زیادی خوابیدم. صبح زود ساعت شش و نیم وحشتزده خیس عرق با ترس و افکار بسیار ناراحتی بیدار شدم. دیدم بهتره نخوابم.رفتم پند مشت آب خنک زدم به صورتم.مسواک کردم و جون تازه ایی گرفتم. از کمد لباسام یکی از شادترین و خنک ترین و راحت ترین لباسامو پوشیدم.یک پیراهن سفید پست بیست و نه دعوای خواهر برادری:
پست بیست و هشت:فصل بهار نود و نه:
پست بیست و هفت آخرین روز سال سیاه نود و هشت...
یک ,خنک ,گرفتم ,استرس ,نگرانی ,خیلی ,ترس و ,و ترس ,و نگرانی ,استرس و ,خنک زدم
درباره این سایت