محل تبلیغات شما

هورا هورا هورا
خبر داریم خبر خوش داریم.
دوره ی سختی و رنج به پایان رسید.
مهرداد برگشت!
برادر نازنینم بعد بابا مرد زندگی پشت و پناه و امنیتم برگشت.
روزی که آخرین امتحانم رو دادم دو روز بعدش روز جمعه شب مهرداد به ایران برگشت!
بعد از آخرین امتحانم تو خونه ماریا حموم رفتم.لباسها و کتاب و وسایلمو جمع کردم و لباس پوشیده با ساک و چمدون بسته با اشتیاقی غیر قابل وصف منتظر شدم.مهرداد ساعت یک ربع به یک مینشست زمین.من و خانم ماریا باهم رفتیم فرودگاه امام ولی قبلش از تک تک خانواده ماریا خداحافظی کردم.از ایلبرت اودیشو الیبرا و اریل و کوروش.کوروش.به جز کوروش میدیدم که چقدر همشون خوشحالن از اینکه دارم میرم!!!!!منم خوشحال بودم که دارم خونه شونو ترک میکنم و حتی عجله داشتم برای فرار کردن از اونجا.ولی نهایت تلاشمو کردم صبورانه و مودبانه خداحافظی کنم.ایلبرت موقع خداحافظی یک ذره بین بهم کادو داد.و کوروش یک جلد کتاب به نام خانه متحرک از ژول ورن.
رفتیم فرودگاه و بعد انتظار و دلواپسی شدید هواپیما به زمین نشست.
وااالی خدای من مهرداد با گونه های گل انداخته چشمهای صبور مهربون و خسته پیچیده شده در کاپشن مشکی و پلیور مشکی چمدان به دست با لبختد شیطنت آمیز برادرانه اش از پشت شیشه برام دست ت داد.دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو فرو کردم تو سینه اش.تو امنیت برادرانه اش.هیچ دلیلی برای گریه کردن نداشتیم در عوض میخندیدیم.
کل مسیر طولانی تا خونه رو خانم ماریا با مهرداد حرف زدن.وقتی رسیدیم به خیابونمون قلبم داشت وامیستاد از هیجان.رسیدیم خونه و چقدر واهل خونه سرد بود.مهرداد بلافاصله شومینه رو روشن کرد و رفت دوش اب گرم بگیره.منم چای درست کردم.بعد خوردن چای رفتیم اتاق مهرداد و کنار هم دراز کشیدیم و تا ده صبح فردا خوابمون برد.
صبحانه چای داغ و نون تازه توخونه خودمون خوردیم و بعد قهوه درست کردیم کنار هم نشستیم و شروع کردیم به تعریف کردن. و مهرداد از پاریس و شهرهای نیس و مارسی گفت و من از خونه ماریا تعریف کردم.ناهار همبرگر سفارش دادیم بعد ناهار رفتیم دنبال تیگد و اوردیمش و حمومش کردیم.عصر باهم کیک شکلاتی پختیم و سیب زمینی سرخ شده درست کردیم.بعد خوردن رفتیم پشت بام و تیگد رو گردوندیم.شب از دوش اجباری و شیر اجباری هم خبری نبود و چمدونامونم باز نکرده ولشون کردیم رسیدگی به تیگد خیلی وقتمونو گرفت.
تیگد همش دور من و مهرداد میچرخید و ماهارو بو میکشید و لیس میزد.خیلی سرحال و خوشحال بود که مارو میبینه.تیگد به نظرم کمی لاغر شده بود و خیلی هم کثیف شده بود و اصلا تنشو برس نکشیده بودن.
تعطیلات زمستانی منم شروع شده و این مصادف شده با برگشتن مهرداد که خیلی عالی شده.قرار شد صبح فردا چمدونامو باز کنم و وسایلمو بچینم و با مهرداد بریم خرید کنیم برای خونه.
و اما.
من الان توی اتاقم،اتاق خودم هستم.توی اتاق قشنگ خودم.توی تخت خواب خودم زیر پتوی گرم و نرمم.هیچ مهم نیس که بیرون چقدر سرده و باد سردی پرده رو از پشت پنجره اروم ت میده.من در نهایت امنیت و ارامش توی تخت خودم توی اتاق خودم تو خونه ی مادر و پدرم زیر پتو دراز کشیدم بدون خوردن شیر اجباری و حموم اجباری و شوفاژ گرمای مطبوعی بیرون میده نور ضعیف کم رنگ چراغ خواب احساس ارامش این اتاق رو دو برابر می کنه.برادرم با ارامش در تختش تکیه زده و مشغول خواندن کتاب رومانه.هر دو خیالمون راحته و هردو امنیت و ارامش داریم.میدونم فردا که بیدار بشم تو خونه ی قشنگ خودمونم و تو اشپزخونه مادرم تو زندگی خودمون صبحانه میخورم.طلوع خورشید رو از پنجره خونه خودمون میبینم.خدایا شکرت که این دوران سخت تموم شد و خدارو شکر برادرم به سلامت به ایران رسید.
 

پست بیست و نه دعوای خواهر برادری:

پست بیست و هشت:فصل بهار نود و نه:

پست بیست و هفت آخرین روز سال سیاه نود و هشت...

مهرداد ,خونه ,رو ,تو ,تیگد ,توی ,اجباری و ,تو خونه ,بعد خوردن ,خونه ی ,از پشت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها