محل تبلیغات شما

از اونجایی که روزهای چهارده تا شانزده  ابان تعطیل بود خانم ماریا و بچه هاش میخواستن برن مسافرت و نمیتونستن منو ب خودشون ببرن.

منم خیلی دوست نداشتم با توجه یا غرغر و سخت گیری خانم ماری باهاشون همسفر بشم.

مامان با زن عمو تلفنی از امریکا صحبت کرد و زن عموی مهربونم اومد دنبالم و منو برد خونه شون.

وای که چقدر خوشحال بودم.

رفتم پیش صدف و. مروارید.

خیلی خوشحال بودم و خیلی احساس راحتی و آرامش میکردم.

شل اول تعطیلی ها رفتیم بیرون شام خوردیم.خیلی خوش گذشت بعد رفتیم دریاچه خلیج فارس و دوچرخه سواری کردیم و قدم زدیم.

یک شبش رو هم زن عمو اجازه داد تا دیر وقت ساعت حدود یک و نیم شب بیدار بمونیم و دور هم با بچه ها بگیم و بخندیم و هیرت و هارت کنیم و پفک بخوریم.هی مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم..

چهارشنبه شب هم علی حدود سه ساعت باهام ریاضی کار کرد و منو حسابی برای امتحان هفته اینده کمک کرد.الهام مهربونم در نوشتن انشایی راجب جنگلهای مازندران و دریای خزر کمک کرد.

بعد درس خوندن شب عمو مارو برد دربند.تله سی  ِز سوار شدیم و شام کباب داغ و نو تازه و دوغ شور خوردیم.

عمو برامون باقالی پخته و ذرت مکزیکی خرید.الهام هم یک بسته لواشک ترش خوشمزه خرید که تو راه برگشت خوردمش.

وقتی برگشتیم خونه زن عمو اجازه داد من و صدف تا ساعت یک شب بیدار بمونیم و کارتونهای دهه شصترو تماشا کنیم.

شب اخر هم الهام اول شماره مامان و بعد مهرداد رو گرفت و کلی باهم حرف زدیم.الهام اینقدر مهربون بود که از اتاق بیرون رفت تا من تنهایی با خانواده ام حرف بزنم.

دوست داشتم دستهای مهربون الهام رو ببوسم.

این سه روز واقعا عالی بود و خوش گذشت.ولی چه زود تموم شد.

من دوباره باید برگردم به اسارتگاهم توی خونه خانم ماریا.

وسایلمو توی کوله پشتی ام جمع کردم و منتظرم تا نیم ساعت دیگه خانم ماری با ماشینش بیاد دنبالم

از خانم ماری ممنونم که تو این شرایط مراقب منه و ازم مراقبت میکنه و منم سعی میکنم مودب باشم و درست رفتار کنم ولی تحمل بعضی سخت گیری هاش واقعا سخته.وقتی منو از ساز زدن و کتاب خوندن و بازی کردن محروم میکنه واقعا احساس ناراحتی میکنم.

از طرفی دلم برای خانواده ام خیلی تنگ شده.مخصوصا بابا که اینروزها اصلا اصلا حالش مساعد نیست

پست بیست و نه دعوای خواهر برادری:

پست بیست و هشت:فصل بهار نود و نه:

پست بیست و هفت آخرین روز سال سیاه نود و هشت...

خیلی ,عمو ,هم ,الهام ,خانم ,شب ,زن عمو ,خانم ماری ,بیدار بمونیم ,خوشحال بودم ,بمونیم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها