محل تبلیغات شما

سلام سلام سلام

 

من الان توی مدرسه ام و دارم تند تند از بخش سایت کدرسه مینویسم. مدیر بخش سایت وقتی شرایطم رو شنید اجازه داد برای بیست دقیقه بیام و از نت استفاده کنم.

اخه امروز توی مدسه جشنی برپا بود و گروه سرود مشغول خوندن سرود و اجرای نمایش هستن و گروهی هم مشغول پذیرایی از بچه ها با شیرینی و ابمیوه هستن.من ابمیوه و شیرینی مو دادم به دختر کوچولوی مدیر سایتمون تا توی راهرو کشیک بده و من بنتونم وبلاگم رو اپ کنم.

توی خونه خانم ماریا بهم اجازه نمیدن از کامپیوتر و لپتابشون استفاده کنم.میخوان بدونن برای چی منم نمیخوام از نوشته هام تو این وبلاگ باخبر بشن.

خواهر خانم ماریا یک هالوین پارتی گرفته بود و ماهارو هم به این مهمونی دعوت کرد.چون منم فعلا باخانم ماریا زندگی میکنم بچه های خانم ماریا منم باخورشون بردن به این مهمونی.

اول رفتیم نمایشگاه هالوین ارامنه و الیبرا لباس خرید برام.یک شنل بلند مشکی با کلاهش و جارو و چکمه های نارنجی با منگوله های سبز و یک فانوس کدو حلوایی.رفتم حموم و بیرون که اومدم الیبرا کمکم کرد لباسمو بپوشم و با اجازه مادرم کمی ریمل به مژه هام زد و مژه مصنوعی برام گذاشت و با دندون دراکولایی و خون مصنویی لبهامو ترسناک درت کرد.موهامو برام فرفری کرد و جوراب شلواری ضخیم بلند مشکی هم به پام کرد.

خودش هم لباس پرنسسی صورتی با کلاه گیس طلایی پوشید.ایلبرت لباس اسکلتی پوشید و اودیشو لباس ان دریایی  به تن کرد و کلاه دریایی  سرش کردو چشم بند مشکی به چشم زد.

کوروش رو شبیه رابین هود درست کردن با ملاه گیس قهوه ایی و لباس و کلاه سبز و یک بسته تسر و یک تیرکمان نیزه ای هم دستش دادن.

اریل هم لباس کفش دوزکی قرمز و مشکی پوشید با بالهای توری مشکی.هممون خوشگل شده بودیم.قبل رفتن خانم ماریا ازمون خواست کنار هم بایتیم و عکس بگیریم.توی ماشین که نشسته بودیم پشت چراغ قرمز مردم چپ چپ نگاهمون میکردن و ما هم هی هر هر میخندیدیم.

بالاخره رسیدیم خونه خاله اریل اینا.

توی حیاط خونه با مقواهای بزرگ قدی خاکستری و قهوه ایی و آبی یک دالان راهرو مانندی درست کرده بودند که به یک قلعه میرسید.این قلعه رو باحلقه های مقوایی ابی و خاکستری ساخته بودند.

داخل راهرو اش رو با ماسکهای ترسناک و کدوهای کوچک جاشمعی که توهرکدوم شمعی میسوخت و عنکبوتهای پلاستیکی سیاه تزیین کرده بودند.گوشه ایی عروسک جادوگر بدجنس با موهای بلند قرمز و ناخنهای بلند خونی و عصای جادوگری گذاشته بودن و شمعی توی دهنش روشن کرده بودن.روبه روی این جادوگر مصنوعی یک اسکلت بزرگ قد بلند گذاشته بودن که با دسته ایی پوشال و نوار قرمز بسته بودنش و شنل سیاهی تن اسکلت کرده بودن.چند سطل کدویی موزیکال ترسناک هم صداهای ترسناک از خودش تصاعد میکرد و نورهای رنگی بیرون میداد.

دکور قشنگی بود.

چند ظرف بزرگ چس فیل هم شور هم شیرین برای پذیرایی بود با کاپ کیکهای شکلاتی که روشونو تزیینات هالوین کرده بودن.خیلی خوشمزه بودن.یک طرف بزرگ چیپس و یک دیس هم ساندویچ کالباس برای شام داشتند.صدای بلند موسیقی تند و شادی که پخش میشد و اون شلوغی حسابی حال و هوامونو خوب کرد.حدودا سی و پنج نفر مهمون داشتن.دختر و پسر جوون با لباسهای عجیب و غریب و ترسناک در حال رقصیدن و عکس انداختن و خوردن تنقلات بودن.

تقریبا بعد دو ساعت رقصیدن و بازی و شادی شام رسید که شامل همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده بود.

مهمونی راس ساعت یازده تموم شد.چون قرار نبود صدای بلند موزیک و رفت و امدها باعث ایجاد مزاحم همسایه ها بشه.

شب اومدیم خونه و دوش گرفتم و وقتی داشتم لیوان اجباری شیر رو میخوردم الیبرا گفت برادرت برگرده برات عکسهاتو میفرستم.تشکر کردم ازش.

از خدا خیلی سپاسگذارم چنین موقعیتی نصیبم کرد تا مهمانی هالوین مسیحی هارو ببینم.

وقتی مهرداد برگرده ایران براش همه چیز و تعریف میکنم و از قشنگی های این مهمونی میگم براش.حتما خوشش میاد.

دلم برای مهرداد خیلی تنگ شده.

پست بیست و نه دعوای خواهر برادری:

پست بیست و هشت:فصل بهار نود و نه:

پست بیست و هفت آخرین روز سال سیاه نود و هشت...

هم ,یک ,توی ,کرده ,رو ,لباس ,خانم ماریا ,و یک ,کرده بودن ,این مهمونی ,و شادی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ورزش و جوانان گلپایگان